نتایج جستجو برای عبارت :

چرا دیگه مثل قبل علاقه ای به نامزدم ندارم؟

سلام.دختری 25 ساله هستم.حدود دو ساله به پسری علاقمند شدم و با وجود مخالفت های زیاد خانوادش نامزد شدیم.برای رسیدن بهم خیلی سختی کشیدیم. ولی الان یه مدته وقتی بمن زنگ میزنه ذوقی ندارم وقتی تماسمون از 5 دقیقه بیشتر میشه به هر بهانه ای میخام تماس و قطع کنم.یه زمانی زنگ که میزد خواب بیدار میشدم باهاش حرف میزدم ولی الان نه. پسره خوبیه جدیدا تماسا از طرف اونه و من کمتر زنگ میزنم. مشکل خاصی نداریم فقط ایشون خیلی گرمن و من نه. خیلی از نظر فکری تحت فشارم که
سلام. در دوران عقد یه سفر با خانواده نامزدم رفتیم شهرشون کرمان. بعد از دیدن ارگ، کویر، مسجد، آبشار و چیزهای دیگه شب برای شام دعوت شدیم خونه یکی از فامیل های دورشون. (به خاطر دیدن منِ داماد ^ا^) توی مسیر خونه فامیل شون من سر درد شدید گرفته بودم. هر چی قرص و خوراکی دادن فایده ای نداشت. توی خونه فامیل شون در حین پذیرایی، جام رو عوض کردم نشستم پیش پدر نامزدم. روی مبل دو نفره زیر پنجره باز. پدر نامزدم پرسید سر دردت خوب شد؟ گفتم نه. خیلی درد داره. بعد یه ل
سلام به همه دوستان
من میخوام یکی از مشکلات زندگیم رو بگم و میخوام دوستان لطف کنند و منطقی ترین برخوردی که باید تو این مورد اتفاق بیوفته رو بگن. البته این قضیه گذشته ولی بین من و نامزدم اختلاف نظری هست در این باره که من میخوام نظرات بقیه رو بدونم که هر جای رفتار من اشتباه هست اون رو درست کنم. راستش منظور من اینه که اگه شما جای من بودید چطور با این ماجرا برخورد میکردید.
من و نامزدم 4 ماهه که با هم به طور جدی درباره ازدواج صحبت میکنیم. من یه پسر 30 سا
خواب دیدم جنگ شده نامزدم داره میره جنگ .... دم رفتن با مافوقش اومدن جلو در خونه ام ، مافوقش سلام نظامی داد و یه جمله ای رو با بغض بلند گفت ، رفتم جلو بهش دست دادم و رفت ....
نامزدمم بهم یه سری جزوه داد ، بهش دست دادم خداحافظی کردم ولی دستهای هم رو به زور ول کردیم... 
میفهمیدم  سالها داره میگذره ، و برام عکس میفرستاد و من عکس ها رو دونه دونه با دقت نگاه میکردم...
اغلب عکس ها تو فصل زمستون بود و سرد ....
خوابم خیلییییی واقعی بود ! 
الان از خواب بیدار شدم ، 
سلام پسر هستم
من ۲ ماهی میشه نامزد کردم، توی این مدت با نامزدم‌ رفت و آمد داشتیم و البته بیشتر تلفنی بوده و‌ از طریق تلگرام و چت، ولی یک مساله ای که باهاش مواجه شدم و‌ ازتون کمک میخوام‌ اینه؛
توی این رابطه نامزدی کلا همیشه اون ابراز علاقه زیاد، تمایل به تلفن حرف زدن، چت کردن و ... از سوی من بوده، یعنی اگه من نگم زنگ بزنیم حرف بزنیم یا پیام ندم شاید پیامی نده. 
احساس میکنم این ابراز علاقه شدید و زیاد و این که همه ش درخواست تماس و حرف زدن از سوی
الان یک ماه بیشتره کرونا اومده
عید نتونستم برم تهران
دلم خیلی تنگ شده برای مامانم اینا
هرروز بیشتر روزمرگی با خودش منو غرق می کنه
بیشتر آشپزی، سریال دیدن و کتاب خوندن
جدیدا دو تا کتاب گرفتم که بخونم ولی حوصله شروعشو ندارم
امروز بعد از کلی وخت حمام رو درست کردیم، کفش آب میداد به راهرو. مجبور شدیم کل کاشی ها رو عوض کنیم.
یه دار قالی خریدم ولی مدتهاست داره خاک می خوره، دیگه علاقه ای بهش ندارم
علاقه ای به هیچ چیز ندارم.:(
ببخشید من پسرم، تازه نامزد کردم، بیست و شش سالمه و مذهبی هستم، نامزدم بهم میگه از لباس پوشیدنت خوشم نمیاد. میگه مثل آدم های چهل ساله لباس میپوشی و من خوشم نمیاد.
دوست دارم نامزدم شیک پوش باشه، اما من شلوار پارچه ای و پیراهن گشاد میپوشم اما اون دوست داره شلوار لی و پیراهن جذب بپوشم و به اصطلاح مدرن باشم و میگه خوشم میاد لباس اندامی بپوشی، همیشه بهم انتقاد میکنه، به نظر شما چکار کنم؟
البته من از نظر صورت و ظاهر خوبی دارم و تغییر دادن پوشش و لباس
سلام دوستان
من چند ماهی میشه که نامزد کردم و هیچ مشکلی هم با نامزدم نداریم. فقط یه چیزی هست که در ذهن خودمه و آزارم میده. این که حس می کنم نکنه نامزدم در ذهنش من رو با زن دیگه ای مقایسه کنه، نکنه بگه فلانی این خصوصیت رو داره ولی خانوم من نداره، نکنه تو ذهنش من چیزی کم داشته باشم ولی به روم نیاره. 
میدونم این از حساسیت و کمبود اعتماد به نفس خودم نشأت می گیره ولی خب خیلی آزارم میده، تا حالا همچین چیزی ندیدم ازش، ولی فقط یکی دو بار یه چیزهایی درباره
شدیدا دوستش دارم ولی جرأت ندارم... فقط گریه ست آثارم ولی جرأت ندارم...
 
 سکوتی لعنتی بین من و او...دهد هر باره آزارم ولی جرأت ندارم...
 
 دلم فرمان دهد: تو صحبتی کن!بله! دل کرده اجبارم ولی جرأت ندارم...
 
 بگوای دل بگو که دوستش دا...همین دل کرده احضارم ولی جرأت ندارم...
 
 دگر کارم به سمتی رفته کـِ ـمْروزدگر سر، داده اخطارم ولی جرأت ندارم...
 
 خدایا سختتر از بی کسی چیست؟!سکوتم... قلب اِدبارم... ولی جرأت ندارم...
 
دو جمله از سخنهایم بداند،شود مجموع اشعار
سلام
شما باشید با یه همچین پسری چیکار میکنید؟، نه واقعا بهم بگین چه واکنشی نشون میدید توی این شرایط؟
بذارین برم سر اصل مطلب؛
من تقلید صدام خوبه و هیچ کسی از اطرافیان تقریبا متوجه نمیشه اگه بخوام صدام رو عوض کنم. یعنی تغییر صدا به حدی هستش که بابام هم متوجه نمیشه من دخترشم. از این موهبت خدادادی استفاده کردم و نامزدم رو امتحان کردم. مشکل بدبینی و این حرفها اصلا ندارم اما بدم نیومد امتحانش کنم چون یه جاهایی احساس کردم سر و گوشش میجنبه. 
البته پس
میشناسم
ساقی را 
عاشق است 
از این رو 
مرزی ندارم ...
 
عشق به این دنیا بده کارم 
با اینکه
از کسی
قرضی ندارم ...
 
به کفر من شک نکن 
خمره ایمان من محکم و مستحکم است
لرزی ندارم
 
 
دلبر من دائمن بر در دل حاضر است 
هر چه که گفتید 
بگویید
 
من
با شما
عرضی ندارم ... 
 
 
 
 
 
بسم الله
به گمانم حال بدم برای کتابهایی است که مدت هاست نخوانده ام. حدودا یک ماه
کتاب های الکترونیکی را دوست ندارم.
کتابخانه هایی که عضو هستم کتابهای مورد علاقه ام را ندارند.
و بعلت گرانی کتاب و مابقی وسایل بیشمار کارم، امکان خرید همه کتابهایم را ندارم.
و افسرده ام از کتاب هایی که نخوانده ام .
روزهای کشدار و گرم تابستان طعم گس ی دارد . و همینطور طعم تنهایی
پایان نامه نیمه کاره ای که اصلا حوصله تکمیل کردنش را ندارم.
سلام دوستان
ببخشید من یه سوال خیلی مهم داشتم که ممنون میشم مخصوصا خانم های عزیز نظرشون رو بگن و آقایون عزیز تا جایی که میشه به من راهکار بدن. از قبل از وقتی که میذارین و جواب میدین خیلی متشکرم
من و نامزدم با هم همکاریم و با دو نفر دیگه داریم روی یه طرح کار میکنیم برای ثبت شرکت مون، اون دو نفر یکی خانم و یکی آقا هستن. مشکل من با اون خانمه هستش. از لحاظ پوشش مشکل نداره، اما از طرز رفتارش انتقاد دارم.
متاسفانه یه سری رفتارها با نامزد من دارن که  می
همه کارامو کردم ,حتی لباس روز عقدمم خریدم ,آهنگاشو انتخاب کردم و حتی به نحوه رقصیدنم باهاشون فکر کردم ,تصور کردم هیراد چی بپوشه... و حتی متن بله گفتنمم حفظ کردم ... حالا با قلبی که درد میکنه از غصه ,با چشمایی که پر از اشک هستن , باید حداقل یکی دو سالی صبر کنم! این صبر خیلی چیزارو از من میگیره ,اولیش نامزدم رو ,میدونم که وقتی عقد نکنم نمیتونم همراهش برم و دوری راه ,دور ترمون میکنه ,,,, بعد هم حالا همه میدونن یه دختر نامزد دارم ,اگر نامزدم رفت,دیگه دختر خ
بگو چرا بنویسم به دفتری که ندارمهنوز هم غزل از حال بهتری که، ندارم غم آنچنان نفسم را گرفته‌است که اینکامید بسته‌ام اما، به ساغری که ندارم دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندمهزار نامه به پای کبوتری که، ندارم؟ به رغم آن که نبودی، همیشه پایِ تو ماندمکه سخت مؤمنم اما، به باوری که ندارم اگرچه بافتنی نیست راه ِتا تو رسیدنبه جز خیال، ولی کار ِدیگری که ندارم شبیه ابر بهاری، دلم عجیب گرفتهکجاست شانه ی امن ِبرادری که ندارم؟ #سجاد_رشیدی_پور
سلام
من به تازگی نامزد کردم. در دوران تجرد دوست دختر نداشتم و کاری نمیکردم که با نگاهم، رفتارم و زبونم دختری رو بترسونم، الان هم با دختری که عاشقش بودم نامزد کردم . خیلی عاشقش بودم و یک سال رفتم و اومدم و شرایطم رو بهتر کردم تا اینکه به من دخترشون رو دادن، حالا میخوام بدونم این جور رفتارهایی که عرض خواهم کرد ، که تو وجود من هست ، نشون از غیرت افراطیه ؟
من دوست ندارم کسی از نامزدم عکس بندازه، دوست ندارم بدون من یا بدون مادرش بیرون بره، دوست ند
امروز در حسرت فرصت های از دست رفته ی قبل هستم فرصت هایی که برای مطالعه ی بیشتر بیشتر و خیلی بیشتر داشتم، وقت و زمان و فرصت هایی که برای بدست اوردن مهارت های بیشتر و بهتر از دست دادم.
فرصت هایی که داشتم برای اشتباه کردن و نکردم، اشتباه نکردم. و الان امروز باید کارهایی رو انجام بدم برای درآمد که هیچ علاقه ای به اون ها ندارم
باید وقتهام رو برای جاها و کسانی بگذارم که دوسشون ندارم و یا علاقه ای با بودن با اونها ندارم .
قبلا میتونستم با تلاش و انجام د
زندگیم توی یه طوفان وحشتناک گیر کرده. نمیتونم با خانوادم صحبت کنم و حس های درونیم رو باهاشون درمیون بذارم. نمیتونم یهشون بگم که به هیچ وجه به فرهنگیان و معلمی علاقه ندارم..میدونم اگر یخوام کنکور بدم تمام وقتم رو روی کنکور بذارم و واقعا برای قبولیش درس بخونم از هدف و علاقم دور میشم. اگرم بخوام به هدفم برسم نمیتونم به کنکور کامل برسم. اگرم بخوام جفتشون رو بخونم.. هر دو نصفه میشه. خانوادم میگن یهونه میاری و برنامه ریزی کن. چی میتونم بگم جز چشم؟!مج
من هیچ وقت علاقه ای به دیدن فیلم های خاطرات نزدیک ندارم...احساس میکنم خاطره ی شفاف توی ذهنم را کدر میکند و تغییر میدهد...ولی وقتی خاطره توی ذهنم تثبیت شد دیگر برایم فرقی نمیکند..
 
 
مثل  کلمات جدیدی که از وجودم روی کاغذ مینویسم و علاقه ای به خواندن دوباره شان ندارم.احساس نوشخوار به من دست میدهد...متن های قدیمی چنین حسی را اما به من القا نمیکنند و اینگونه میشود که من متن هایم را دوباره خوانی نمیکنم و هیچ گاه ویرایش نمیشوند..
 
 
غلط های املایی و ..
سلامی دوباره!
من هیجده سالمه و حدود شصت و چند روز دیگه کنکور تجربی دارم. اوایلی که وارد راهنمایی شدم بخاطر یک سری اتفاق( بعدا مینویسمشون) میخواستم پزشک بشم. خواسته اون موقع من فقط بخاطر عشق و علاقه و اون اتفاقی که قراره بنویسم بود.
چند وقت بعد دوست داشتم یک فیزیک دان بشم. گذشت و فهمیدم فیزیک دوست ندارم و علاقه اصلی من شیمیه.
شیمی جان چهار ساله که عشقمون پایداره، سایه ات مستدام عزیزم!
ولی بازم طی یک اتفاقاتی(که اینم مینویسم) شیمی رو خیلی دوست ندا
وضعیت جسمیم نگران کننده ست. آخرین بار اواخر تیر این حالت رو داشتم. ازصبح vertigoی شدبدی احساس میکنم و باید کسی دستم رو بگیره تا بتونم راه برم! یا سرم رو از روی کتاب بر میدارم ارتعاشات رو کامل احساس میکنم.
خدایا؟ خواهش میکنم این دفعه هم به خیر بگذره! خواهش میکنم! اصلا علاقه ای به نوارمغز و سی تی اسکن ندارم...روی رفتن پیش پزشکمم بعد قطع کردن داروها روهم ندارم. مرسی.
سلام 
دوستان من یه کم درگیرم با خودم، با دانشگاه های ایران با اوضاع آموزشی مون. ببینید من یه intj تایپ هستم و دائم دنبال تز دادن و نظریه پردازی و عاشق کارهای انتزاعی!، من علاقه ای به رشته های مولتی مثل مهندسی و پزشکی ندارم،چرا؟
چون مباحث علمی رو میگن بعد عملی رو میخوان ،که من یکی بعد علمیم قوی تره تا عملیم!، کلا دقت کردم من خیلی به این رشته ها علاقه ای ندارم، میتونم بخونم چون هم ضریب هوشیم خوبه هم درسم ولی خودم خوشم نمیاد.
میرسیم به انسانی، من ع
این نوجوونی هم داره می‌گذره. انگار هیچ‌وقت قرار نیست برم کنسرت خواننده مورد علاقه‌م و بغلش کنم بعد شبو تا صبح خوابم نبره. 
ولی یه شب با موتورم میزنم بیرون و با سرعت زیاد میرونم. درحالی که باد لای موهام می‌پیچه، احساس میکنم به هیچ‌جا تعلق ندارم. اون شب حسابی مست میکنم و ال اس دی میزنم. پسر مورد علاقه‌مو میبوسم و از H نشان هالیوود بالا میرم. آخه من ارتفاع رو دوست دارم، و پرواز رو بیشتر.
و... بعدش دیگه نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته.
یکی از رشته های پیراپزشکی قبول شدم ,اولش غصه ام گرفت که بااین درصد های خوب ,پزشکی قبول نشدم ,اما چون روزانه بودم ,لوازمم جمع کردم و اومدم دانشگاه,خانوادم هم خوشحال بودن که بالاخره وضعیت دانشگاهم مشخص شد,شهر بزرگی قبول شدم.
خوابگاه گرفتم ,یه اتاق کوچیک شیش نفره اما خوب ,چون مجانیه بد نیست.... برخلاف دانشگاه آزادی که قبلا می رفتم اینجا غذا حرف نداره هم کیفیت و هم کمیت.
بعضی آدم ها ,خیلی خوبن,مهربان و آدم متوجه نمیشه که چرا انقدر خوبی میکنن ,حامی و ح
سلام لطفا پاسخگوی سوالم باشید که از استرس دارم هلاک میشممن با نامزدم رابطه بدون دخول داشتم منی ایشون رو پشتم ریختولی نمیدونمآب منی با واژنم برخورد داشت یا نهدرضمن من تخمدان پلی کیستیک دارمخودمم باکره هستمو رابطمون روز چهارم پریودم بوداین ماه پریودم عقب افتاده از بی بی چک استفاده کردم که جوابمنفی بودبه همین جواب اکتفا کنم؟!استرسم خیلی زیادهنامزدم میگه استرسم بی مورده چون اتفاقی نیفتاده ولی بازم میترسم
مشاور گفته:
با سلام خدمت شما دوست ع
در حالی که برخی از مردم در آب و هوای گرم و آفتابی برنامه ریزی سفر و
گردش می کنند ، کسانی هستند همچون ما که به سفر در زمان های سرد تر و سفر
های زمستانی علاقه دارند و دوست دارند مناطق زیبا و پوشیده شده از برف را
مشاهده کنند .
من به شخصه آدم گرمایی هستم و زیاد به سفر به مناطق گرم و داغ علاقه
ندارم و بیشتر دوست دارم به مناطق خنک تر سفر کنم ، اگر شما نیز مانند من
به مناطق خنک علاقه دارید با ادامه مقاله همراه باشید.
در اینجا ۱۵ سفر های زمستانی وجود دار
نامزدم اخلاقی داره که نگرانم کرده، میخواستم ببینم نگرانیم به جاست یا نه، چون همکار بودیم اخلاقش تا حدودی دستم اومده، مثلا میدونم کم حوصله ست، دوستاش دیر کنن سر قرار غر میزنه، ولی به من چیزی نمیگه، فکر کنم چون نامزدیم رعایت میکنه.
یا اینکه یه اشتباه میکنه میگه ببخشید تکرار نمیشه، ولی من دوست دارم در موردش حرف بزنم یا بیشتر بهم توضیح بده، ولی اون میگه تو از بحث خوشت میاد من که متوجه اشتباهم شدم معذرت خواستم در صورتی که من خیلی آروم و محترما
سلام چطورید دوستان
من یه دخترم، ۱۸ سالمه، راستش میخوام ازتون مشورت بگیرم.
من متوجه شدم که تمایلی به ازدواج ندارم. یعنی دوست ندارم همسر باشم. اصلا با روحیاتم سازگار نیست. خیلی از آقایون علاقه دارند که همسرشون را از لحاظ مادی و مالی و جسمی و روحی و ... حمایت کنند و خانم ایشان هم از کدبانویی و تربیت فرزند و وظایف همسرداری برایشان کم نگذارد (خب امیدوارم همه کسانی که طالب ازدواجی به این سبک هستند به آن برسند)
خب بریم سراغ خودم؛
قضیه این هست که من کلا
این روز ها به مرگ زیاد فکر میکنم گاهی وقت ها انقدر از زندگی و آدم ها ناراحتم که دوست دارم بمیرم .....
اخیر یه سریال دیدم به اسم آهنگ مرگ اگر دوست داشته باشید قبل از نقد سریالی پست بذاریم که شما ایده هاتون  درمورد اسم سریال به اشتراک بگذارید ^_^ 
من عمری طولانی نمی خوام داشته باشم .....چون واقعا خستگی عمر طولانی ندارم تا ۲۴ _۲۵  زنده باشم راضی ام ....
۱_خب اول از همه دوست  دارم یه بار دیگه کنکور بدم و دکتر بشم ( محاله ) 
۲_ همه  نذر و نیاز هامو برآورده کنم
 الان یعنی زمانی که تا حدودی تموم مراحل پشت سر گذاشته شده باید بگم من اصلا به شغل معلمی علاقه ندارم ، هیچوقت از بچگی تا الان به تنها شغلی که فکر نکردم معلمی بوده ... 
دو روز پیش برای مصاحبه گزینش با هزار جور دردسر تهران بودم ...
تو راه همش به این فکر میکردم چرا وقتی علاقه ندارم دارم ادامه میدم ، وقتی رسیدم تهران برای مصاحبه وقتی اون خانم پرسیدن چرا میخوای معلم شی ؟ سکوت نکردم همون لحظه جواب خودمو گرفت ، من دارم ادامه میدم فقط بخاطر اینکه عاشق ارت
گذر زمان واقعا میتونه تغییرات اساسی ایجاد کنه.
مثلا منی که از چند نوع غذا به شدت بدم میومد الان دیگه برام تفاوتی ندارن یا مثلا جاهایی که هیچ علاقه ای بهشون نداشتم رو الان با علاقه میرم و حتی هم صحبتی با خیلی ها رو که روزهایی شده بود عادت هر روزه م رو دیگه تمایلی بهش ندارم.
زمان و روزهای زندگیمون یکی یکی داره سپری میشه و من این روزها به شدت گذر اون رو در زندگیم حس میکنم.
همه ش حس میکنم زمانِ یکسری چیزها داره میگذره و دارم از زندگی عقب میافتام در ح
چرا هرشب حوصلم سر میره؟ :( کنترل تلوزیونم ازمون گرفتن نمیزارن سریال ببینم .
داشتم فکر میکردم داشتن یه تلوزیون شخصی هم نعمتیه :( 
به یه چیز دیگه هم داشتم فکر میکردم که من که از عکاسی و عکس ن سر رشته دارم و نه علاقه و نه هیچ چیز جالبی برای عکس گرفتن چرا دارم حجم اینترنتم در اینستا فنا میکنم؟ به اینستا علاقه ندارم دلم یه جایی میخواد که یه چیز جالب و خوب داشته باشه :( 
تنها شبکه ای که میمونم همیشه همینجاست ینی وبلاگ نویسی. 
عاااا داشتم میگفتم حوصلممم
حقیقتاً دلم تنگ شده که وقتی بعد چند ماه غزل رو میبینم باهم دعوامون میشه که کی حرف بزنه :)))) رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ 
+ فردا ناهار ندارم :| پس انگیزه ندارم و منتظر این باشید که بیام بگم نرفتم :))))))))
+ این هفته رو به معنای واقعی گند زدم! جنبه ندارم. همه یکصدا بگین خاک بر سرت :|
دختری 28 ساله هستم که شغلی ندارم و اوضاع مالی بدی دارم، همه مردم را می بینم که ازدواج می کنند و تشکیل زندگی میدن ولی من هیچ علاقه ای به ازدواج ندارم و نسبت به ازدواج کاملا سردم، قصد دارم تمام عمر مجرد باشم ولی از آینده میترسم.
از اینکه بی خانواده و بی کس و کار بمونم. از اینکه تو تنهایی مطلق دفن بشم، از اینکه مریض و زمین گیر بشم و هیچ فریاد رسی نباشه، پدر و مادرم رفته بودن مکه و به تازگی برگشتن، تمام مدتی که اون ها نبودن من تو خونه تک و تنها بودم، ا
نه!
کاری به کار عشق ندارم! 
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم 
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست‌تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می‌کند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می‌گذارم...
تا روزگار بو نَبَرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
م
ن هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست‌تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می‌کند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می‌گذارم...
تا روزگار بو نَبَرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
اضطراب کروناست یا بهم‌ریختگی هورمونی در زمان پریود یا هر دو نمی‌دانم؟ اما حالم خوش نیست. مرهمی نمی‌جویم، که می‌دانم صبر است که مرهم است و نه جز این. اما مدام با خودم تکرار می‌کنم: قرار است چه بلایی سرمان بیاید؟ نگران بابا و مامان و مادرجونم، نگران میم، نگران خودم و عین. تاب و تحملم کم شده. کاش کش نیاید، کاش چندسال بگذرد و همه باشیم...
کاش ...
من توان مصیبت دیدن ندارم. من پناهی ندارم، خدایی ندارم، مرهمی ندارم. من تنهایم و می‌ترسم.
+ ممنون میشم یه خیری پیدا بشه معلم دینی ما رو متوجه این مسئله کنه که کسی که سر کلاسِ واقعیِ دینی با ری ری میز اول از ماجراهای پسر مش رجب با زنش شمسی خانوم حرف میزده قطعا علاقه ای به شنیدن ویس درسای دینی در فضای مجازی نداره :) نداااااااااااااااره :)))) وقتی نوتیف «گروه درس دینی» میاد میخوام گوشیمو خووووورد کنم :)))) 
+ ضمن اینکه دلم برا هودی بنفش مخملی ری ری، دست خط افتضاحش، لپای سرخ و سردش، ارتودنسیای آبیش و بغل سفتش که در کسری از ثانیه آدمو تبدیل ب
قضیه اینه دلم میخواد وا بدم. دلم میخواد همه‌ی رویاهامو خاک کنم و وا بدم از تصویرایی که تو ذهنم ساختم. شاید الان بیشترین چیزی که دلم میخواد اصن همینه. تسلیم شدن. نمیدونم چرا اون صدای درونم خفه نمیشه و میگه دووم بیار. میگه گوشتو به توران خانوم بده که میگفت غم بزرگو به کار بزرگ مبدل کرده. قلیم میسوزه، سرم درد میکنه، و انرژی ندارم دیگه من. همش یاد اون حرفت میفتم که میگفتی انرژی ندارم من. نازنین انرژی ندارم. حالا من مدت‌هاست انرژی ندارم و سینه خیز ا
احساس نداشتن به همسر : موضوع مهمی است که می تواند تمامی ابعاد زندگی را تحت تاثیر قرار دهد.
در زندگی زناشویی، برای هر دو طرف هیچ چیز سخت تر از شنیدن عبارت “من شما را دوست ندارم” نمی باشد.
اگر این علائم را در زندگی با شریک زندگی خود مشاهده کنید، به همسر خود را کمی بیشتر دقت کنید.احساس نداشتن به همسر
نشانه های عدم علاقه به همسر چیست؟ هیچ چیز سخت تر از شنیدن “دوستت ندارم” از جانب همسر نیست.
عشق عامل اصلی زنده ماندن زندگی است، که گاهی اوقات در بین
حقیقتا من یک نفر نیستم 
چهار نفرم در یک جسم نیمه ضعیف که تمام تلاششو میکنه با تمام ضعفاش قوی به نظر بیاد
سعی می کنهکار و علاقه و دوستان و خانواده رو همزمان پیش ببره،کسی ازش دلخور نشه.
 برای علاقه هایی که تاالان ازشون گذشتم تلاش میکنم و نه تنها خسته نمیشم حالمن از قبل بهتره.
دبیرستان میگفتن علاقه رو بیخیال طبق جامعه ات پیش برو.بعد درکتارش علاقه ام برس.
اما حالا میگم وقتی علاقه نباشه تو ی ماشینی بی هیچ حس زندگی
حس زندگی اینروزا برام قابل لمس تر
ِسلام 
من و نامزدم در دانشگاه با هم آشنا شدیم، و بخاطر اخلاقیاتی که داشت ازش خوشم اومد، اصلا اهل دوستی با کسی نبود، مودبانه و خوش برخورد با دیگران رفتار میکرد، ساده اما تمیز لباس می پوشید، این رفتار هاش برای مخ زدن نبود، بی حاشیه بود و توی ۴ سال حضور در دانشگاه، از هر نظر پیشرفت میکرد. 
حتی اوایل مسخره هم میشد، ولی همیشه آروم برخورد میکرد تا الان که استاد ها وقتی میاد براش از صندلی بلند میشن، چند بار هم که نظراتش رو درباره موضوعاتی که مطرح م
تاوانِ تاوانِ تاوان
وقتی یه سری چیزارو میگم ، بدش میاد مامان ، اما حقیقتِ ...
 چقدر بی خود مثل دلقک باشم که فکر میکنه هیچی حالیم نیست
هیچ دغدغه ای ندارم
هیچ غصه ای ندارم
حتی یه هم صحبت تو خونه هم ندارم ... ... 
گاهی وقتا باید مُرد تا یکم به خودشون بیان... 
چشمِ من اروم ببار..‌
سلام
امروز تا ظهر سرکار بودم
عصر سردردم خیلی بدتر شد
با شمایی که نمیشناسم که تعارف ندارم راستش رو بخواید پول ندارم برم دکتر
و از طرفی هزینه های زیادی بهم اضافه شده
سخت شده
گاهی میترسم از این سردرد هام
پر از ابهام و علامت سواله زندگیم
کار هرشبم شده فکر و فکر و فکر
فکر کنم توی دایره لغات هم نمی گنجه حالم
حس میکنم محرم نزدیکه
خدایا من جز تو کسی رو ندارم..
در برکه‌ی خاموش دلم‌ ماه ندارمجز ترک تو ای عشق دگر راه ندارم
انگار همه سوی دلم سنگ پراندَند...انگار دگر راهی به جز چاه ندارم
دیوانه مَخوانید منِ سَر به هوا را ...من توشه‌ای جز این سرِ گمراه ندارم
دیروز دلم خرمنی از عشق تو را داشت امروز به غیر از تَلی از کاه ندارم
هر کس به طریقی به دلم سنگ جفا زَددر سینه‌ی خود جز غم جانکاه ندارم
#آشتیانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برگرفته از @JanJiyarlr
جوان، امید به کلی از خلق منقطع کرده و مال و جاه رفته و قبول نمانده و دین به دست نیامده و دنیا رفته، به هزار نیستی و عجز در مسجدی خراب شد و روی برخاک نهاد و گفت: «خداوندا! تو میدانی و می‌بینی چگونه رانده شدم و هیچ کسم نمی‌پذیرد و هیچ دردی دیگر ندارم الا درد تو و هیچ پناهی ندارم الّا تو»
~ تذکرةالاولیا
 
نامزد من یه قل همسان داره که همزمان با ما نامزد کرد. داشتیم با نامزد برادر نامزدم که می شه جاریم درمورد اینکه واسه تولدشون چی کار کنیم صحبت می کردیم و به این نتیجه رسیدیم که چقدررر اخلاقا و عادت هاشون شبیه همه و ما چقد تو این مدت خوب شناختیمشون.
ذوق کردم همینجوری الکی بابت همین پیام.
 
 
اگه درمورد نحوه سورپرایز کردن و کادوهایی که آقایون ساده و بی ریا دوست دارن ایده ای دارین خوشحال نی شم بگید :)))
سلام
من هستم
کم هستم
و کمی خسته م
ببخشید که دیگه حوصله بلاگ بازی ندارم، حوصله شلوغ کاری ندارم، حوصله کامنت بازی ندارم. حوصله هیچ کاری ندارم.
نق نمیزنم،
غر نمیزنم،
کاملا بی تفاوتم
و معنی ش این نیست که برام مهم نیستین ( البته بعضیا که از اولم مهم نبودن همچنان مهم نیستن )
فقط این که عوض شدم کمی
دوز خوشحالی م کم شده
دوز بی تفاوتی م بیشتر شده
یخ شدم
اینا اعترافات سنگینیه ها از کنارشون به راحتی نگذرین :))
im a monster
می دونم و بازم اهمیتی نمیدم آه ...
سلام
پسری هستم 23 ساله و سال اولم هست که وارد عرصه دبیری در آموزش و پرورش شدم. به اصرار اطرافیان با توجه به شغلم میگن چرا ازدواج نمی کنی و فلان، در حالی که من اصلا به ازدواج فکر نمی کنم و به نظر خودم خیلی زوده در سن 23 سالگی ازدواج کردن. 
در ضمن من یک معلمم و حقوقم بسیار کم هست و با این موج گرونی بیش از حد ازدواج رو در این دوره غیر ممکن میبینم. جدای از بحث مملکت و گرونی، بنده شخصیت کمالگرایی دارم و به چیز های زیادی علاقه دارم و تشنه یادگیری هستم و دو
سلام وقت بخیر 
آیا واقعا  پسرها یا دخترها بعد ازدواج تغییر میکنن، چه از لحاظ ظاهری و چه اخلاقی و رفتاری، شنیدم یا دیدم بعضی ها مثلا ازدواج میکنن چاق تر و خوشگل تر میشن از لحاظ ظاهری مثلا بهشون میگن ازدواج باهات سازگاری داشته رنگ و رو اومدی!
یا بعضی ها ازدواج میکنن از لحاظ برخوردی با آدم سنگین تا میکنن .خودم نامزد کردم به خانومم میگم لاغری میگن شما خودتم لاغری اگه پر بشی منم پر میشم، تو یه خونواده ای بزرگ شدم که پدر و مادرم و خواهرام و داداشم ا
گفتم رو کی کراش داری؟
سکوت کرده بود
تو صدام شیطنت ریختم و هی گفتم هان؟ هان؟ هان؟ :))
گفت کراش چیه من به کسی کراش ندارم این مسخره بازیا مال اوناس که با هم دوستن. 
گفتم خب به کی علاقه داری؟
گفت یکی!
یکیو تو دانشکده‌شون دوس داشت. ولی میگفت دوس ندارم به حسم پروبال بدم. حرف زدن از اون آدم بنظرش پروبال دادن بود.
یعنی یه روز اونم همینجوری ترک میکنه؟ گاهی فک میکنم واقعا چقدر خودخواه بودم که نذاشتم با پرهام ازدواج کنه :/  هرچند اشتباه بود بنظر من... ولی هیچ
گفتم رو کی کراش داری؟
سکوت کرده بود
تو صدای شیطنت ریختم و هی گفتم هان؟ هان؟ هان؟ :))
گفت کراش چیه من به کسی کراش ندارم این مسخره بازیا مال اوناس که با هم دوستن. 
گفتم خب به کی علاقه داری؟
گفت یکی!
یکیو تو دانشکده‌شون دوس داشت. ولی میگفت دوس ندارم به حسم پروبال بدم. حرف زدن از اون آدم بنظرش پروبال دادن بود.
یعنی یه روز اونم همینجوری ترک میکنه؟ گاهی فک میکنم واقعا چقدر خودخواه بودم که نذاشتم با پرهام ازدواج کنه :/  هرچند اشتباه بود بنظر من... ولی هیچ
حوصله مراسمی ک قراره اول تا آخرش معذب باشم و باکلاس بازی دربیارم رو ندارم
حوصله راه رو ندارم
و حوصله تهران رو ندارم
ترجیحم این بود ک اون تایم رو با دوستام یا مهدی بگذرونم
اما عروسی؟ ن!
تجملات عروسیشون برام هیچ جذابیتی نداره و اصن از تصورش حالم بد میشه
+ این تفاوت مرد ها با زن هاس یا من بیش تر از اون وابسته شدم؟
چرا نبودنش بهمم میریزه اما اون انگار براش مهم نیس؟
عاشقم نباش،اما بهم اعتماد کن...اعتماد از همه چی بالاتره... بالاتره از همه چی...اعتماد، مقدمه‌ی دوستیه...اعتماد، آرامشِ خاطره...اعتماد، یعنی قلب آروم...شاید دردم اینه که اعتماد ندارم...
به بشر که اعتماد ندارم هیچ،
به خالق بشر هم اعتماد ندارم... به خدا اعتماد ندارم...
چرا؟ چون حتی نمی‌دونم خدایی که می‌پرستم، همون خداییه که باید بپرستم؟ خدای من، کیه؟ اصن خدا، با من خوبه؟ یا می‌خواد چیزیو تلافی کنه؟ من از کجا باید بشناسمش؟ اصن خدا خیلی خوبه، قبول، و
اومدم بنویسم که فردا بعد از کلاسش یه برنامه توپ میریزم واسه ترکوندن همیشگی که تو ذهنم بوده... یادم میاد که این یکی دیگه از هزاران و شاید میلیون ها تصمیم هیجانی و شخمیه که تو این مدت راجع به مسائل مختلف گرفتم. اگر قرار به ترکوندنه چرا الان نه؟؟
 
 
ن دوست صمیمی این مدت من بوده ولی میخوام بگم در ارتباط با جنس مخالف کمترین اعتمادی بهش ندارم :) و به راحتی میتونم بگم عامل مخرب یک ارتباط میتونه باشه ... یه آدم میشه گفت زیبا و مهم تر سفید !:)) نمیدونم به عز
قرار بود دیگه منفی نویسی نکنم اما نمیتونم...خیلی احساس بدبختی میکنم خیلی...
احساس میکنم سربار خانواده م و این احساس هم درسته....هیچ چیز برای افتخار کردن ندارم جز بغضی که بعد مدت ها شکسته و یکم اروم ترم میکنه.
اونقدری احساس بدبختی میکنم که الان اگر فرشته مرگ بیاد سراغم با سر میپرم بغلش و میگم تمومش کن لعنتی... تمومش کن...
احساس خواری میکنم .احساس ذلت... نمیتونم توضیح بدم چون واژه ای ندارم...
خدایا لطفا اگر واقعا همه چی درست میشه فردا بیدارم کن...اگر ال
من فیلم و سریال‌های زیادی دیدم، می‌بینم و خواهم دید...خیلیاش از روی علاقه نبوده. هیچ دلبستگی خاصی به بیشتر این سریالا یا فیلما ندارم...فقط می‌بینم که بدونم نسلی که باهاشون بزرگ می‌شم، چه علایقی دارن... با چی خندیدن و با چی گریه کردن...می‌بینم که (از این بیشتر) غریبه نشم...
غمگین م،مضطرب م،نگران م،گیج م،خسته م،امیدوارم،سرگردان م،میلی به حرف زدن ندارم،میلی به نوشتن ندارم،میلی به خواندن ندارم،شب را روز می کنم و روز را شب،انتظاری از هیچ کس ندارم،از همه کس توقع دارم،از خودم انتظار ندارم،از خودم متوقع هستم،از خودم راضی  نیستم....چند ماه...نه چند سال...آخرین کتابی که خواندم کیمیا گر بود و ادامه ندادمش....چرا؟....دست های م قهر کرده با بوی کتاب....هر کتابی را که شروع می کنم فقط چند صفحه می خوانم و بعد می گذارم کنار....می ترس
متن و ترجمه آهنگ Senden Başka Kimsem Yok از Sibel Can
Gönül viran bir kuytu
قلب یک جای ویران
Hayat zalim bir suçlu
زندگی ظالم گناه کار
Sen geldin cennet oldu dünyam
تو آمدی و دنیام بهشت شد
 
Hiçbir aşkı duymuyorum
هیچ عشقی رو نمی شنوم (نمی فهمم)
Kalbim kırık başka aşka
قلبم برای (به خاطر) یه عشق دیگه شکسته
Bir canım var al diyorum
یک جان دارم ، میگم اونم بگیر
Feda olsun senin uğruna
فدا بشه در راه تو
 
Kaç günüm var bilmiyorum
چند روز (چقدر عمر می کنم) دارم ، نمی دونم
Ömrüm feda senin sevdana
عمرم فدا برای عشق تو
 
Senden başka kimsem yok
غیر از تو کسی رو ندار
که من از علاقه و محبتم نسبت به ترمه یا همان بته جقه نگویم! از علاقه ام به نقاشی های گل و بلبل نگویم! تقریبا تمام زندگی ام این طرح و نقش را دارد و البته اتفاقی این قالب را پیدا کردم.
دنیا دنیا ذوق کردیم از قالب جدید...
فکر کنید چقدر در طراحی این نقش ها هنر به کار برده شده...
متاسفانه مردم این دوره زمانه خارجی پسند شده اند. 
+بی خوابی تقریبا داره به 48 ساعت میرسه. این پست را هم برای تلطیف روحیه نوشتم وگرنه حتی نمیتوانم انگشتان زارم را تکان بدهم و تایپ ک
نمی خواستم نوشتن و فعالیت توی وبلاگ رو شروع کنم. دلیلش رو هم نمی دونم! کلاً نامعلوم هستم!.
الان هم علاقه ای به نوشتن و تایپ کردن ندارم. انگشتام بی میل حرکت می کنن و حالت تهوع دارم!! :/ (خب چیه؟!مثلاً حال ندارم آ).
حال سئوال پیش می یاد که چرا پس آمده ای نشسته ای پشته صفحۀ ارسال مطلب؟!. هیییییچ. اومدم فقط یه چی گفته باشم باورم کنید گاهی شما هم چندش می شوید (!!).
+ اگر بخوام ارساله مفیدی داشته باشم؟!
 توصیه می کنم کمی پری نوشت بخونید!. حداقل نوشته ای که حالم
عجب داستانی بود سونات کرویستر از کجا شروع شد چجوری تموم شد. اصلا نفهمیدم چجوری خوندمش. هیچ نظریم راجع بهش ندارم. خدایی چرا من این بشرو دست کم میگرفتم؟ شاید به خاطر زندگیش که توی درباره رمان و داستان بود نمیدونم فکر نمیکردم اینجوری بنویسه. بگذریم. 
جلو پنجره نشستمو افتاب افتاده روم. یه نسیمیم هر از گاهی میگذره. بوی تابستون میاد. نمیدونم چرا امسال اینقدر نسبت بهش علاقه مندم. معمولا از تابستونا دل خوشی ندارم اما الان خوشحالم واسه ای شش ماه اول س
من کلا همیشه همه غذاهارو دوس دارم و میخورم ولی از دست روزگار یه غذایی هس که دوس ندارم و مامانم عاشقشههههه :/ امروزم همون غذاس مامانم کلی ذوق داره برا این غذا ولی من به ناامیدترین حالت یه گوشه نشستم براتون پست میزارم :) 
این غذای سنتی شهرمون و اسمش هم گوشت ولوبیاست و شبیه آش شله قلمکار.
دانلود آهنگ گرشا رضایی به نام دل ندارم
 
از موزیک منآهنگ گرشا رضایی به نام دل ندارم به همراه شعر و کیفیت عالی
 
ترانه : علی بحرینی ؛ موزیک : گرشا رضایی
 
 
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
 
 متن ترانه گرشا رضایی به نام دل ندارم
ادامه مطلب
داشتم فکر می‌کردم اگه فیلمساز شدم و خواستم فیلم عاشقانه بسازم نقش اول مرد و زن رو زن و شوهر واقعی می‌ذاشتم... والا... خانومه یه دکمه لباس به زور داره واسه شوهرش می‌بنده...
اصلاً من و فیلمسازی؟! واو استبعاد؟
راستش از خدا پنهون نیست، از شما هم پنهون نباشه، من از همون ترم پنج قصد انصراف از دانشگاه داشتم که بنا به دلایل خانوادگی نشد. فلذا بر آن شدم که کنکور ارشد را بنشینم  رشته‌ی سینما یا ادبیات نمایشی  بخوانم.
بدیهی‌ست که هر کس رشته‌ی یک چیزی را
میدونید زشت ترین قسمت زندگی من کجاست؟
 
اینکه من "حق ندارم عاشق بشم" و "عشق رو تجربه کنم"
 
من اجازه ندارم کسی رو دوست داشته باشم
 
اجاره ندارم واسه لذت بردنم انتخاب کنم
 
و همواره محکومم به اینکه در برابر خواسته های خانواده م سر تسلیم فرود بیارم
 
من بی اختیار ترینم
 
این ظالمانه ترین و وقیح ترین قسمت زندگی منه
عشوه بی اندازه داری♬♫ معلومه که تو تازه کاری با ما سرِ ناسازگاری داری♬♫ بیخیال ما شو برو دست بردار پاشو برو نه نمیخوام دیگه تو روآهنگ جدید سامی بیگی کارت ندارم♬♫ کاری به کارت ندارم کاری به کارت ندارم میگی دل نداری آره ندارم♬♫ حوصله یِ دردسری که میاد و نمیره ندارم کاری به کارت ندارم♬♫ میگی دل نداری آره ندارم حوصله یِ دردسری که میاد و نمیره ندارم♬♫
دانلود آهنگ سهیل رحمانی دست خودم نیست
دلمو از سرِ راه نیوردم بدم دستِ تو چجوری باور کنم ا
سلام 
واقعا حالم خیلی بده همه ش دارم فکر میکنم که باید چیکار کنم، خسته شدم.
علاقه اولم کامپیوتر بود که دوست داشتم بخونم تو رویاهام هم این بود، بعد برم خارج توی اپل یا مایکروسافت کار کنم یا هم شرکت بازی سازی، بعدش بهم گفتن کامپیوتر آینده نداره هر کی خونده بیکاره. 
منم گفتم خب وافعا فایده ای پس نداره، درسته علاقه مهمه ولی با علاقه خالی نمیشه زندگی کرد،  پس رفتم سراغ علاقه دومم پزشکی که واقعا علاقه دارم، یعنی وقتی میرم بیمارستان و دانشجو ها رو
سلام 
من پسری 19 ساله م، یکی از همسایه های ما که در مسجد محل ما هم رفت و آمد میکنند دختری 18 ساله دارند که به ایشان علاقه مند شدم، ولی هیچ کاری نمیتونم بکنم نه شرایط سنی و کاری جوری هست که بتونم برای ازدواج اقدام کنم و نه اهل دوستی و روابط نا مشروع هستم.
پارسال هم به شوخی به مادرم حرف زن گرفتن زدم و خیلی تند برخورد کرد؟ شما بگید من چیکار کنم؟
مرتبط:
از یکی از همکلاسی هام خوشم میاد اما پیش نیاز های ازدواج رو ندارم
عاشق شدم ولی سربازی نرفتم، شغل خوب ه
سلام
دیروز قکر میکردم چقدر موضوع دارم که دربارشون بنویسم.
اصلا مدتهای مدیدی هست که وعده میدم به خودم یا حتی اینجا مینویسم که درباره ی فلان موضوع خواهم نوشت اما....
اما هیچی...
حتی دیروز داشتم متن مورد نظرم رو توی ذهنم مرتب و ویرایش میکردم اما...
یهو توی همون دستم select all  کردم و  دکمه ی  delete  رو زدم و تمام...
بعد فکر کردم، خب چرا؟؟؟
چرا نمینویسی؟
اول گفتم حوصله ندارم!
بعد گفتم مخاطب ندارم!
بعدش گفتم بهانه و انگیزه ندارم!
و فکر کردم که در گذشته هم همه
مرکز مشاوره در کرج
خلاصه متن:
روزی که به دلیل مشکلاتی که بین من و نامزدم رخ داده بود به یک مرکز مشاوره در کرج رفتیم؛ فکرش را هم نمی کردم که روزی با تمام وجود احساس خوشبختی کنم و صاحب فرزندانی زیبا و دوست داشتنی شوم.
به خاطر دارم خانواده ام، ازدواج من و نامزدم را اشتباه می دانستند؛ چیزی که کم کم خودمان هم باورمان شده بود...
یک مرکز مشاوره در کرج چیزی شبیه معجزه!
      چیزی که در آن شرایط طاقت فرسا می توانست به دادمان برسد، فقط یک معجزه بود، بله یک
منبع عکس

از یه پیام تبلیغاتی ِ دو روز پیش ؛ رسیدم به یه خاطره ی چند سال پیش .
یه برنامه ای بود که مورد علاقه ی من نبود و طبق تجربه های قبلی ترجیح
دادم نرم ؛ زنگ زد که بیا ؛ گفتم من علاقه مند نیستم . گفت" بیا ؛ به خاطر
من بیا و بلافاصله خندید و گفت  ولی از من نخواه که برنامه ی مورد علاقه ی
تو رو بیام . "
من رفتم ؛ اما خیلی چیزا رو هم همونجا گذاشتم و با خودم برنگردوندم . 
یه
وقتایی باید همینطوری عمل کنی . با لبخند بری و برگردی ولی لزوما همه چیز
رو با خ
سلام جناب احمدی 
بنده به دلایل شخصی یک نام خانوادگی دیگه ای انتخاب کردم برای خودم و رضایی نیستم 
دلیلش هم این هست که تو فضای بازی مثل اینترنت علاقه ندارم از کسانی که منو میشناسن 
به عقایدم درباره ی موضوعات مختلف آگاه بشن چون ممکنه بعد ها وسیله ای برای اذیت کردن بشه
در جدیدترین اخبار بونگ جون-هو (Bong Joon-ho) کارگردان فیلم Parasite (انگل) گفته که علاقه ای به ساختن فیلم برای سینمای هالیوود ندارد. این کارگردان کره ای برای فیلم انگل امسال جایزه نخل طلای جشنواره کن را دریافت کرد و در مراسم اسکار 2020 نیز یکی از شانس های برنده شدن جایزه بهترین فیلم خارجی زبان است. به زودی قرار است فیلم انگل در آمریکا اکران شود و حال بونگ جون-هو با این فیلم در جشنواره تورنتو حضور دارد.

ادامه مطلب
رفتم که سردرگمی و بیقراری تموم شه. رفتم که بگه بابا من حالم از تو یکی به هم میخوره اصلا...
میگم بگو ازت خوشم نمیاد که برم. 
میگه این و بگم درست نیست بار منفی داره.
میگم اینجوری نشد که اومده بودم این و بگی.
میگه ببخشید اونی که میخواستی رو نگفتم. 
و میره... و میفهمم درست که نشد هیچ، خراب ترم شده.
ولی یه دختر پررو اینجاست که بعد رفتنش همون جایی که هست دراز میکشه، آهنگ گوش میده، میخنده و پشیمون نمیشه :)))
نتونستم هرچی تو دلمه بگم و به قول موراکامی به "بیما
سلام
امیدوارم حال همگی خوب باشه. یه سوال داشتم:
خودتون رو توی شرایط زیر تصور کنید و بگید کدوم شخص رو انتخاب می‌کنید؟ چرا؟
الف) کسی که بهتون علاقه داره و توجه میکنه
ب)  کسی که خودتون بهش علاقه دارید (و ممکنه حتی به شما علاقه‌ای هم نداشته باشه)
سلام دوستان 
پسری هستم بین ۲۵ _۳۰ و مدارک تحصیلی بالایی هم ندارم، مشکل من اینه که نمیتونم تصمیم گیری کنم وارد چه تخصصی بشم تا اون رو یاد بگیرم، هر سال هم عمرم بیهوده میگذره و من همون آدم پارسال هستم بدون هیچ شغل و تخصصی.
همه میگن علاقه ت چیه، خب سردرگم شدم، نمیدونم علاقه م چیه؟ شاید بخاطر اینه که زیادی درباره شغل ها فکر میکنم که ببینم کدومش خوبه، آینده ش رو پیش بینی میکنم و هزار فکر دیگه و این باعث میشه بین شغل ها سردرگم بشم، آخرش هم به نتیجه نم
برای کسی که نمی‌دونم.
نمی‌دونم کی هستی که داری تمام تاریخ این وبلاگ و همه‌ی حجم این چرت و پرتا رو زیر و رو می‌کنی و شاید باورت نشه که اصلاً حس خوبی ندارم اگه بفهمم کی هستی یا این‌که می‌شناسمت.
اگه یه کلام از من در مورد این کارت بخوای، اون "نکن"ـه.
قبل از این‌که از تصویر خودم توی ذهن تو بترسم و بخوام توجیهش کنم، یه توضیح بهت بده‌کارم ؛ من خیلی عوض شده‌م. همه‌ی این چیزهای افتضاحی که این‌جا نوشته‌م، من رو ساخته‌ن اما الآنِ من خیلی نزدیک نیست
واقعیت اینه که من آدم قشنگی نیستم. حرفها و حرکات و تفکر قشنگی ندارم، من یه آدم معمولی‌ام که هیچی ندارم منتها از ادا درآوردن هم حالم بهم می‌خوره. من میان‌مایه و متوسط الحال و حتی پایین تر از این حرف‌هام و تو ۳۵ سالگی توان ادا درآوردن واسه یه پسربچه‌ رو ندارم که خوشی و موسیقی و پیانو و ورزش و و و زده زیر دلش و داره ادای غمگینا رو در میاره معیارمم اینه که اگه غمگین واقعی بود دنبال غمگینا نمی‌گشت ... حالا ... قضاوتم اینه فعلا... و من نمی‌خوام تو ۳۵
زندگی الا کلنگ اع
حالم از کلمه «زندگی» بهم میخوره 
زندگی یهو میبرتت بالا توی اوج 
یهو میارتت پایین و جوری میکوبتت زمین ک تا فیها خالدون ات درد میگیره
یروزی اونقدر عشقه و خوب ک دوست داری عمر جاودانه داشته باشی
یروز اونقدر حال بهم زن ک دوس داری همین ثانیه نه ثانیه بعدی تموم شه 
خیلی کثیف و چرکو اع زندگی
زندگی یه هاله ی مشکی و تاریک و کثیف و چرکو اع 
دوسش ندارم 
خیلی بد اع
مزخرف اع
خودشو دوس ندارم
ادماشو دوس ندارم
پول رو دوس ندارم
پول باعث شده اد
همیشه از سال های بعد ازدواجم خجالت میکشم. نمیدونم این چه حس لعنتیه که من دارم، این حس حتی منو از عروسی گرفتن و رفتن سر خونه و زندگیم نگران میکنه. من نامزد دارم. حس اینکه بعد ازدواج همه ش منو در همه حال میبینه، مثلا وقت هایی که از خواب بیدار میشم یا وقت هایی که گلاب به روتون از دستشویی بیرون اومدم یا میخوام برم دستشویی یا دیگه مثل وقت هایی که بیرون همو میدیدیم در بهترین حالت نباشم منو توی فکر خودم خجالت زده میکنه.
البته اعتماد به نفسم خوبه و مشک
خب آدم جایی می نویسه که مخاطب داشته باشه؛ یعنی معمولا اینطوریه. البته ممکنه کسی بگه که من خودم مخاطبامو میسازم؛ من به همچین کسی تبریک می گم، پشتکار خوبی داره!
من همچین پشتکاری ندارم؛ جایی که مخاطب نباشه مثل اغلب آدما حوصله نوشتن و حرف زدن ندارم؛ دیوونه نیستم که بلند بلند فکر کنم!
تنها چیزی که می تونه منو ترغیب به نوشتن کنه اشتباه بودن این گزاره است که توی بلاگ مخاطب ندارم.
سلام
من یک پسر دهه هفتادی هستم (متولد 1370) و به تازگی با یک دختر متولد 80 آشنا شدم، تقریبا نزدیک یازده سال تفاوت سنی داریم.
به ایشون خیلی علاقه مند هستم و ایشون هم به من علاقه دارن، از اون جایی که دختران از پسران زودتر به بلوغ فکری و جنسی میرسن و اینکه دهه هشتادی ها به خاطر تکنولوژی و شبکه های اجتماعی و ... خیلی زودتر رشد عقلی پیدا میکنند و ... ، به هر حال این اتفاقیه که افتاده و بنده هم سعی نمیکنم این خانم رو برای ادامه تحصیل و ... منع بکنم و سعی میکنم
شده هزارتا برنامه تو ذهنتون باشه و ندونید از کجا باید شروع کنید؟
هیچ جایی از خودم تو خونه ندارم برا همین سریع حواسم پرت میشه...
دلم میخواد حداقل یه اتاق داشته باشم که ندارم
از کجا شروع کنم؟
من حتی تو خوابگاه هم نمیتونم تنها باشم...
دلم میخواد یه جا باشه که مال خودم باشه
25 سالمه و هیچ جایی برای خودم ندارم حتی یه تخت یا یه کمد یا ی چیزی که بشه بری داخلش و از تمام آدمای دنیا قایم بشی....
کاش نیومده بودم تهران. متنفرم از خودم به خاطرش. اصلا حالم خوب نیست حتی نمیتونم راجع بهش حرف بزنم. دلم میخواد بمیرم. من حتی عرضه ی مردنم ندارم. حتی مرگم برام اتفاق نمیفته. حتی لیاقت مرگم ندارم. از همه متنفرم. از خودم از دنیا. کاش امشب تموم بشه. اینجا مینویسم شاید فقط خالی شم. وگرنه جای دیگه ای. رو ندارم. نه جاییو دارم نه کسیو. 
تاریخ دوباره تکرار میشه. اما این بار پست ها رو بی رحمانه دیلیت نمیکنم. نزدیک به سیصد تا پست رو دونه دونه به حالت پیش نویس درمیارم و په اولینش که میرسم، دست نگه میدارم. برای اینکه بدونم دو سه سال یک بار این اتفاق میوفته و من گرچه خوشحالم از اینکه خاطرات زیادی رو اینجا ثبت کردم، اما قدرت مرور همه ش رو ندارم. قدرت مرورش رو ندارم و الان دیگه دل پاک کردنش رو هم ندارم. و آره من همونم که یک روزی وبلاگ بروکلیِ آب پز رو، چند سال بعد ترمه طلا و چند سال بعد ن
 
نامزدم یک طیف وسیعی از ادمها رو فالو میکنه.
دلیلش هم اینه که میخواد بدونه چقدر جهان شناسی من به یلوغ رسیده، و ضمنا بدونه که هر ادمی عاقبتش چطوری میشه. یا هر ادمی چطوری زندگیش رو هندل میکنه.
میگفت گرگ زاده یه پست گذاشته (برای من هم فرستاد، وحشتناک بود) و توش نوشته تورنتو توی خز بودن عین شهرستان میمونه.
یادتونه بهم میگفت عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با ادمی بزرگ شود؟ چون شهرستانی بودم؟
بعد پنج شش سال هیچ تغییری نکرده. بچه ها آدم ها تغییر نمیکنن.
سلام وقت بخیر
من 18 سالمه، رشته م انسانیه و مدرسه دولتی درس خوندم. تا الان که 12 دهم هستم رتبه اول یا دوم بودم. دو سال قبل رو خیلی خوب خوندم. قصدم هم وکالت بود. ولی از عید پارسال که امتحانات دی رو دادم انگار همه انرژیم تموم شد. خرداد خودم رو کشوندم که عقب نمونم و رتبه اول بشم باز. تابستونم نخوندم. 
امسالم خیلی ضعیف شروع کردم. حس میکردم به درس علاقه ندارم دیگه. تا تصمیم گرفتم زبان بخونم که بهش علاقه دارم. هر چند کنکور زبان 98 ثبت نام نکرده بودم. گفتم پش
رفتم که سردرگمی و بیقراری تموم شه. رفتم که بگه بابا من حالم از تو یکی به هم میخوره اصلا...
میگم بگو ازت خوشم نمیاد که برم. 
میگه این و بگم درست نیست بار منفی داره. به نظرم ما باهم مچ نیستیم. 
میگم میدونم ولی با این حال باز از سرم نپرید.
میگم اینجوری نشد که اومده بودم اون و بگی.
میگه ببخشید اونی که میخواستی رو نگفتم.
و میره... و میفهمم درست که نشد هیچ، خراب ترم شده.
ولی یه دختر پررو اینجاست که بعد رفتنش همون جایی که هست دراز میکشه، آهنگ گوش میده، میخند
یک دانشمند سویسی به نام ایزابل برگز مایرز مرحله ای از علاقه را اثبات نمود و به آن مرحله سوالات تثبیت علاثه گقت.
این نوع سوالات بعد از اینکه دو طرف علاقه ای ثابت شده به هم دارند و نیازمند تایید آن از سمت دیگری هستند پرسیده می شود
مثال 
-من از فوتبال متنفرم
-اگر من فوتبال را دوست داشته باشم چه؟؟؟
کوچه ها باریکن دکونا بستس
خونه ها تاریکن طاقا شکستس
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده می برن کوچه به کوچه
نگا کن مرده ها به مرده نمیرن
حتی به شمع جون سپرده نمیرن
شکل فانوسی اند که اگر خاموش شه
واسه نفت نیست هنو یه عالم نفت توشه
جماعت من دیگه حوصله ندارم
به خوب ، امید و از بد گله نداره
گرچه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم

دانلود
با سلام خدمت دوستان
میخواستم بپرسم که زوجی هست یا میشناسید که بالای 8-9 سال از زندگی مشترک شون گذشته باشه خودشون انتخاب کرده باشن کلا بچه دار نشن؟ اگه بتونید دلیلش رو هم بگید ممنون میشم.
الان چه حسی دارن؟، هنوزم اگه بتونن بچه دار بشن، دل شون بچه نمیخواد؟، اگر جنسیت نظر دهنده هم ذکر بشه ممنون میشم و اگه امکانش باشه استان محل زندگی شون
ممنون

مرتبط با عدم تمایل به بچه دار شدن بعد از ازدواج :
می خوام ازدواج کنم ولی هیچ وقت نمی خوام بچه دار بشم
عل
رفتم که سردرگمی و بیقراری تموم شه. رفتم که بگه بابا من حالم از تو یکی به هم میخوره اصلا...
میگم بگو ازت خوشم نمیاد که برم. 
میگه این و بگم درست نیست بار منفی داره. به نظرم ما باهم مچ نیستیم. 
میگم میدونم ولی با این حال باز از سرم نپرید.
میگم اینجوری نشد که اومده بودم اون و بگی.
میگه ببخشید اونی که میخواستی رو نگفتم.
و میره... و میفهمم درست که نشد هیچ، خراب ترم شده.
ولی یه دختر پررو اینجاست که بعد رفتنش همون جایی که هست دراز میکشه، آهنگ گوش میده، میخند
خط کش دستمه
بیا بیا هوپ
Just 30 cm
لطفا 
keep distance
ممنون
دوست ندارم جلوتر برم
جلوتر بیای
به آدما که نزدیک میشی گندش درمیاد
بهت که نزدیک میشن گندش را در میارن
با لایه های اول ات اوکی هستم
  
Just 2 mins not more
بهتره ندونی زیر نقاب خوشگلش چیه 
آره دوست ندارم نزدیکم بشی
نزدیکت هم نمیشم 
Respect my privacy

روح وحشی
+حوصله ی ارتباط نزدیک با دیگران را ندارم .
هر چی دورتر بهتر و safer
++مثل لاکپشت توو خودم قایم شدم
دیگه هیچکس دلمو نمیبره
خسته ام واقعن.خسته تر از اونی ک فصل جدید سریال شروع کنم. خسته تر از اونی ک با عادم ها معاشرت بکنم و با مامان بابا حرف بزنم و نگران آینده لعنتی باشم.خعلی زیاااااد خسته تر از اونی ک فکرشو میکنی.
با این وجود دلم چیز هایی رو میخاد ک میدونم انجامشان نمیدم. حسرت هایی رو دارم ک میدونم ب خاطر اینه ک فکر نبودم و ریسکشو قبول نکردم.
حقیقت رو بخام بگم خعلی ترسیدم. امادگی گرفتن تصمیمات مهم زندگی رو ندارم و همچنین انگیزه لازم رو. هیچ منطق و علاقه ای ندارم و ب
تمایلی به آشنایی با آدم‌های جدید ندارمتمایل به رفت و آمد با نیمی از آدم‌هایی که می‌شناسم ندارمو هر روز سریع‌تر از قبل، آدم‌های محبوبم را از دست می‌دهم
دیشب دوستی سبزی برایم تمام شد و اندوه و بغض همراه ماه‌های بعدی استکاش روابط آدم بزرگ‌ها این‌قدر پیچیده نبود
امروز شنبه است. بیست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمین روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبی ندارم. روح آرامی ندارم. وضع مطلوبی ندارم ... چرایش را نمی دانم. از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس می کنم برای هیچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هیچ کس مترتب نیست الا خودم .... 
باید تمام کنم. 
باید شروع کنم.

تمام نوشته های 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
سلام
من یه راهکار میخواستم از شما و دوستان
من حدود 2 ساله که ازدواج کردم. در کل زندگی خوبی داریم. گاهی دعواهایی پیش میاد که فکر کنم تو همه زندگی ها باشه. در کل به جز این موردی که میگم مشکل دیگه ای به اون صورت ندارم. من میدونم که همسرم دوستم داره و عاشقمه. اینو تو کارها و رفتارهاش میبینم و حس میکنم. اما تو ابراز احساسات شدیدا ضعیفه. تو مدت این دو سال خیلی کم شده که بهم ابراز علاقه کنه. گه گاهی پیش میاد که اونم تو شرایط خاص و بعد از کلی وقت دوری و یا مث
تو تاریکی شب نشستیم زل زدیم به چراغ های کوچک ..به خانه های پر نور شهر ..گفتم چی میشد یکی از این خونه ها مال ما بود ‌..دلمون خوش بود....
دلم اون شب به بودنت خوش بود هرچند که می دونستم رفتنی ،رفتنی است.
دلم گرفته است حوصله نوشتن ندارم .احساس امنیت ندارم ....
با گذشت ۲-۳ هفته از اون دعوا و فشار عصبی هنوز نمیتونم بخوابم و هرشب خواب دعوا و قتل و... میبینم . هنوزم دلم باهاش صاف نیست و دوست ندارم باهاش حرف بزنم حتی یک مقدار پول دارم میخوام با کمکش لپ تاپ بخرم ولی تو ذهنم کلا قیدش زدم چون نمیخوام باهاش حرفی بزنم . به جز سلام ذاتا هیچ حرف دیگه ای باهاش ندارم . دلم میخواد یا این زندگی تموم شه یا عمر من . چون واقعا درعذابم دیگه تحمل دعوا ندارم ... حالم خوش نیست :( 
من به دل دیوونم یاد دادمنترسه از تنهاییمن سی سال تنها بودممنو نترسون از تنهاییتو منو دوسم نداشتی آخر یه شب منو تنهام گذاشتیتو ناز کردی من منت کشیدم برای آشتیمن که جز تو کسیو ندارم ولی چرا تورم ندارمچرا تورم ندارم چرا تورم ندارم ...چه کاری با من نبودنت کرد چی مونده از تو به جز یه سردردتو کردی بهم پشت ببین دلم رو زد کشتغم تو بسه برام برای هفت پشت ...من وانمود کردم دردم نیومد اما درد پیرم کردبه چشماش چند روز خیرم کرد بعد رفت تحقیرم کردتو منو دوسم ن
جوری اعصابم از دستشون خورده که ... 
دیگه واقعا طاقت باهاشون زندگی کردن رو ندارم ....
من که سه ساله قرنطینم ، اما دلم به همون چندساعت از روز که اینا سرکار بودن خوش بود ...
الان با این وضع قرنطینه و همش تو خونه بودنشون دیگه تحمل ندارم ...
منفورترین حرفی که میتونن بهم بزنن اینه که تو پزشکی قبول شی گیر نمیدیم بهت ،این کارو میکنیم ،اون کارو میکنیم و... 
من یه منطقی دارم .... دوست ندارم کسی رو که تو غم هام شریک نبوده تو شادی هام شریک کنم....
الان که فکر میکنم به
توان جنگیدن ندارم دیگر خدا رو شکر...
پشت  تلفن خانم فلانی نشسته است به تشریح ماجراها... که حرفش را به من ثابت کند ...
و من هیچ حرفی برای گفتن ندارم... تک جمله می‌گویم.. گاهی می‌خندم و تمام...
حتی غمم نمی‌شود از این اتفاقات... 
این اتفاق خوبیست...
 
توقف ؛ تنها چیزیه که میخوام دقیقا .
اما حال متوقف کردنش را ندارم !
روح وحشی
+شایدم جرئتش را .
نمیدونم . دلیلش هر چی هست امید به بهبود اوضاع نیست ...
++حال و حوصله ی خودم را هم ندارم . چه برسه به دیگرانی که هیچ ربطی به هم نداریم .
ممنون که میفهمید .
به نام خدا
تو کل دوران تحصیلم همش بهم میگفت نمیذارم بری سر کار نمیذارم بری
فارع التحصیل که شدم دوسال نذاشت برم
چند ماهه خودش هنش تکرار میکنه بیا برو بیا برو بیا برو
ولی یه شرط هایی مینویسم امضا کن بعد
من رو برای یک کار خوب که میدونه چقدر علاقه دارم خواستن 
دوست ندارم شرط هاش رو قبول کنم
دیگه تحمل اینهمه زور از جانب اون برام سخته
البته همه شرط هاش رو قبول کردم به جز یکی
و نمیزاره برم
نمیزاره
چطور من با این مرد زندگی کنم؟؟؟؟
چرا انقد بده؟؟

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها